سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دفاع نیوز (جانم فدای رهبر)

آمریکا از نظر دکتر مصدق مقبول و موجه می‌نمود. نواب صفوی در همان روزهای مقاله ای در منشور برادری نوشت به این مضمون که: اگر شما امروز پای آمریکائیان را به این مملکت باز کنید فردا باید صدها بلکه هزاران شهید بدهیم تا آمریکا را بیرون کنیم.

                  

*دستگیری نواب صفوی

خرداد سال 1330 نواب صفوی در میدان ژاله دستگیر شد. شاید اگر کسی روزنامه‌های آن روز را نگاه کند - با توجه به عکسهایی که از نواب صفوی در صفحه اول چاپ شده - می‌بینید که به عنوان یک کار بزرگ دولت از آن یاد کرده‌اند. دستگیری نواب صفوی، به قولی با آگاهی آقایان جبهه ملی از محل اسکان نواب صفوی انجام گرفت. علت ظاهری دستگیری مرحوم نواب این بود که از زمان رزم آرا ایشان پرونده‌ای در ساری داشت. مرحوم نواب چند سال قبل از آن برای سخنرانی به ساری رفته بود، در این شهر دو مغازه مشروب فروشی بود. مرحوم نواب به مردم ساری نهیب می‌زند که غیرتتان کجاست؟ چرا در شهر شما باید مشروب فروشی باشد. مردم هیجان زده می‌شوند و حمله می‌کنند به این دو مغازه و شیشه‌های مشروب را می‌شکنند صاجبان این مغازه از نواب شکایت می‌کنندف مرحوم نواب تحت پیگیرد قرار می‌گیرد و دادگاه غیابی تشکیل می‌شود و ایشان به دو سال زندان محکوم می‌کنند. این حکم البته قابل تجدید نظر هم بوده، اما متاسفانه آقای دکتر مصدق برخلاف قو‌ل‌هایی که داده بود، نواب را دستگیر می‌کند و این حکم را به اجرا می‌گذارد. بعد از دستگیریف ایشان بیست ماه زندان بود. اساسا تا روزی که بین شاه و مصدق اختلاف نیفتاده بود مرحوم نواب در زندان بود و در بهمن سال 1331 از زندان آزاد شد. در تمام این مدت مصدق دربار را عامل دستگیری و زندانی شدن مرحوم نواب معرفی می ‌کرد و دربار هم این اقدام را به دولت آقای مصدق مربوط می‌دانست. اما آنچه مسلم است این است که در این مدت تمام طرفداران آقای مصدق که در زندان بودند ‌آزاد شدند. اما مرحوم نواب در زندان ماند و یاران او به بندرعباس و خرم آباد و کرمان تبعید شدند. خرداد سال 1330 حاج احمد آقا کاشانی و آشیخ محمود صادقی دستگیر شدند و به خرم آباد و بندرعباس تبعید شدند. این جریان منجر به این شد که مرحوم نواب در زندان اعتصاب غذا کرد و ما در بیرون فعالیت زیادی داشتیم. مرحوم آیت‌الله کاشانی از این قاضای ناراحت شد. و دستور داد تا این برادران از تبعید‌گاههای خود برگشتند. منتهای داستان آزادی مرحوم نواب از زندان، جریان مفصلی دارد که خواهم گفت.
نحوه دستگیری شهید نواب به این صورت بوده است که ایشان از دولاب حرکت می‌کند که برود منزل آقای بابای جعفری، که در میدان ژاله دستگیر می‌شود. مرحوم بابای جعفری خواهری داشته است به اسم جهان خانم که مریض هم بوده است.
مرحوم نواب با این دختر ازدواج کرده و داماد آقای جعفری به حساب می‌آمد. در واقع محل اختفای مرحوم نواب هم همان‌جا بود. مرحوم جهان خانم چون بیمار بو سال 1332 فوت کرد. او قبل از شهادت نواب مرحوم شد و جنازه‌اش را هم در صحن قم دفن کردند و روی سنگ قبرش هم جملاتی با این مضمون نوشتند که بیماری این خانم در اثر هجوم حکومت برای دستگیر نواب شدت گرفت و از دنیا رفت. مرحوم بابای جعفری از دوستداران فدائیان اسلام بود سال 1346 که من ازدواح کردم، نیمی از مخارج عروسی مرا ایشان داد زمانی که من از زندان دوم - سال 1342 - آزاد شدم او به دیدن من آمد و گفت می‌خواهد بخشی از دارایی و ملک خودش را به نام من کند، ولی من حاضر به این کار نشدم* (حتی به من گفت من می‌روم و دختر نواب را برای تو خواستگاری می‌کنم. او به نیشابور رفت، اما همسر نواب با این وصلت موافقت نکرد. همسر مرحوم نواب گفته بود من دخترام را نذر سید کرده‌ام البته چون از زندان و زندانیان سیاسی و آنچه که در جریان شهادت نواب دیده و کشیده بود خاطرات تلخی داشت با این ازدواح موافقت نکرد.)

*نکاتی پیرامون دکتر مصدق

به محض اینکه نواب صفوی دستگیر شد آقای مصدق مصاحبه‌ای کرد و گفت: اینها می‌خواستند مرا بکشند. در حالی که آن روز اصلا این مسئله مطرح نبود. ایشان گفت: من می‌خواستم سوار ماشینم بشوم دو نفر چادری به من نزدیک شدند و قصد جان مرا داشتند. همین را آقای مصدق بهانه کرد، رفت زیر پتو و دیگر از خانه بیرون نیامد. بعد، وقتی مصدق پیش شاه می‌رود شاه به او می‌گوید مثل اینکه قشریون یا متحجرین مذهبی با شما مخالف هستند و هفت تیری به دکتر مصدق می‌دهد و می‌گوید من خواهشم می‌کنم شما با این اسلحه از جان خودتان دفاع کنید. مصدق در آن سن و سال کسی نبود که بتواند از اسلحه برای دفاع از خودش استفاده بکند. دادن اسلحه به مصدق یعنی دادن قدرت از جانب شاه به مصدق. مرحوم نواب معتقد بود رابط مصدق و شاه دکتر فاطمی است بدبختانه آقای دکتر مصدق تقوای سیاسی نداشت.* (من با صراحت این مطلب را می‌گویم. برخلاف بعضیها که معتقد بودند ایشان آرمان‌گرایی ملی بود، من می‌گویم در آرمان‌گرایی ملی هم باید تقوای سیاسی داشت. آقای دکتر مصدق برای بیرون کردن حریفانش از صحنه تهمت می‌زد.) بنابراین قطع ارتباط فدائیان اسلام با آقای کاشانی از زمان علاء شروع شد و در زمان مصدق شدت گرفت. در همین زمان روزنامه‌های جبهه ملی شروع به تهمت زدن به فدائیان اسلام کردند. در حالی که مرحوم نواب تنها حرفش در سرتاسر مبارزه فدائیان این بود که می‌گفت: من اختلاف آرمانی با آقای مصدق و آقایان جبهه ملی داریم. حتی مرحوم نواب زمانی که در زندان قصر بود اعلامیه داد مبنی بر این که آقای جلالی نائینی و شیخ احمد بهار آمدند ملاقات من و گفتند که شما دست از آرمان اسلامی خود بردارید آزادید. آقای نواب صفوی هم جواب گفته بود: آگر آقای دکتر مصدق حکومت را اسلامی اعلام کنند اختلافی در بین ما نیست. *(آقای دکتر مصدق اعتقادی به این نداشت که روحانیت و مذهبیها وارد سیاست بشوند. او معتقد بود که از اینها باید استفاده کرد و بعد کنارشان گذاشت. واقعیت فکر و عمل آقای مصدق و جبهه ملی این بود. کما اینکه انها با استفاده از قدرت و توان فدائیان اسلام و آقای کاشانی - به عنوان یک روحانی - روی کار آمدند و اندک اندک اهداف سیاسی خود را دنبال کردند. به همین جهت مرحوم نواب صفوی در تلگرافی که به آقای جمال عبدالناصر کرد - بعد از برگشت از مصر - نوشت: آقای عبدالناصر شما از اخوان المسلمین همان استفاده‌ای را کردید که دکتر مصدق از ما کرد. دکتر مصدق با وعد‌ای که به ما داد برایش اسبی آماده کردیم که روی آن نشست. متاسفانه پس از این که سوار شد در پاسخ کسانی که او را بالا برده بودند شمشر کشید. شما هم با دست اخوان‌المسلمین بر روی اسبی نشستید که بر روی آن فاروق را خلع کردید و امروز دارید اخوان المسلمین را به مرگ محکوم می‌کنید.)
بله، فدائیان اسلام سکویی برای روی کار آمدن دکتر مصدق و جبهه ملی شدند. به محض این که اینها روی کار آمد با توافقی که با دربار انجام شد، فدائیان نه تنها حذف شدند بلکه زندانی شدند. در این زمان بود که نواب صفوی در نامه‌ای به مرحوم آیت‌الله کاشانی چنین نوشت: شما برادران مرا آزاد کنید، مرا هم رها کنید و بدانید تا زمانی که شما سرکار هستید ما می‌رویم گوشه‌ای می‌نشیم، با شما هم مخالفت نمی‌کنیم. به همین جهت است که سال 1331 وقتی نواب صفوی بعد از 20 ماه از زندان آزاد می‌شود که من شرح آن را در جای خودش خواهم گفت - اعلام می‌کند که من دوره فترت را آغاز می‌کنم، یعنی تا زمانی که این شرایط هست به تبلیغ مسائل دینی می پردازم. *( در اینجا لازم می‌دانم قدری درباره روش فکری مرحوم آیت الله کاشانی و شیوه عملی او و همچنین درباره دکتر مصدق و چگونگی روابط آنها با یکدیگر نظرات خودم را مطرح کنم. به طور کلی رهبری نهضت بر عهده آیت الله کاشانی بود ولی نقش اساسی را مقدس و مصدقی‌ها داشتند. حتی می‌تواند گفت آیت الله کاشانی هم به نوعی دنباله رو بود. این دنباله روی بعد از کابینه آقای دکتر مصدق به وجود آمد. قبل از تشکیل کابینه دکتر مصدق، هر روز که قرار بود تهران تعطیل شود با اعلامیه آیت الله کاشانی تعطیل می‌شد.
این مرحوم آیت الله کاشانی بود که از مردم می‌خواست در فلان میتنگ شرکت کنند، یا بازار را ببندند و در تظاهرات شرکت کنند، اما در مسائل سیاسی خود به خود کدتر مصدق ایفای نقش می‌کرد. این ایفای نقش سیاسی، دکتر مصدق و جهه‌ای داده بود. ملت ایران روحیه‌ای دارند که از شخصیت‌هایی که در سطح بالای جامعه باشند - اگر به آغوش مردم برگردند - استقبال می‌کنند. مثلا مردم در مشروطیت عین الدوله را پذیرفتند چون، او می‌آید جلوی مجلس شورای ملی در مسجد سپهسالار می‌گویند من با شما هستم. عین الدوله که تا دیروز مشروطه خواه‌ها را فلک می‌کرده است استاندار آذربایجان می‌شود. دکتر مصدق شاهزده‌ای از خانواده قاجار بود. آقای دکتر مصدق در بیست و هشت ماه دوره نخست وزیرش - از اردیبهشت سال 1330 تا مرداد سال 1332 - یک میلیون و هشت صد هزار تومان هزینه نخست وزیری را از جیب شخصی خودش می‌دهد.)
آقای دکتر مصدق روزی که به آمریکا رفت گفت من از جیب خودم و از پول خودم خرج می‌کنم نه از پول دولت. حالا این مصدق السلطنه تیول دار و شاهزاده قاجاری می‌خواهد از مردم طرفداری کند و خواهان ملی شدن نفت است. این، همان آقای دکتر مصدقی است که در مجلس دوره چهاردهم مجلس شورای اسلامی ملی وقتی آقای رحیمیان - که جز نمایندگان جناح چپ مجلس و وکیل قوچان بود - ماده واحدهای را به مجلس تقدیم می‌کند مبنی بر این که چون قرار داد سال 1932 - مربوط به نفت - در زمان دیکتاتوری به صورت فرمایشی تصویب شده باید کان لم یکن تلقی و اعلام بشود، آقای دکتر مصدق به عنوان مخالفت با این نظر می‌گوید قرار دادهای و عقود بین المللی با حضور دو طرف انجام می‌گیرد و چون این قرا داد نوعی عقد با شرکت نفت ایران و انگلس است مجلس ایران به طور یکطرفه نمی‌تواند آن را لغو کند. بعد، همین آقای دکتر مصدق طرفدار ملی شدن صنعت نفت می‌شود.

*موقعیت آیت الله کاشانی

مرحوم آیت الله کاشانی وجیه المله و روحانی و مورد توجه مردم بود. امام مصدق و همراهان او منسجم و حساب شده و هماهنگ حرکت می‌کردند به همین جهت مصدق توانست همراه و شریک خودش را در رهبری کنار بزند تا قبل از نخست وزیری دکتر مصدق، آیت الله کاشانی سکاندار مبارزه و از طرف رزم آرا بیشتر مورد حمله بود. چون خانه مرحوم آیت الله کاشانی مرکز مبارزه و محل رفت و آمد مردم آنجا بود. اما دکتر مصدق یک رجل سیاسی ثروتمند بود که در خیابان کاخ سکونت داشته و با مردم نیز رابطه‌ای نداشت. تا قبل از مرگ رزم آرا و تشکیل دولت آقای دکتر مصدق، سکان رهبری مبارزات سیاسی و اجتماعی با آیت الله کاشانی بود. تیتر روزنامه‌ها و مجله‌ها حتی باختر امروز دکتر فاطمی و شاهد دکتر بقایی - همه صحبت‌های آیت الله کاشانی است. اما قدرت وقتی دست کسی قرار می‌گیرد، خود بخود سکاندار قاضای اوست. بخصوص که ملی شدن صنعت نفت به عنوان یک حرکت مذهبی شناخته نمی‌شود، ملی شدن صنعت نفت یک نمایش ملی دارد و در شان یک چهره سیاسی است. یعنی این تلقی و باور جا افتاده بود که حرکت های سیاسی نمی‌توانند سبغه دینی داشته باشند.*(من در اینجا با نهایت تاسف می‌گویم که مرحوم آیت الله کاشانی هم اسیر این شرایط شده بود، ایشان فکر می‌کرد که حکومت اسلامی را نمی‌توان به وجود آورد. خیلی از بزرگان آن روز این جور فکر می‌کردند. حتی آقای کاشانی هم می‌گفت: اجرای احکام اسلام میسر نیست، او تصور نمی‌کرد که حکومت اسلامی محقق شود، در حالی که مرحوم نواب صفوی اگر چه در فقه و تفسیر و اطلاعات به پایه آیت الله کاشانی نمی‌رسید اما آرامنش حکومت اسلامی بود. ما - فدائیان اسلام - باورمان بود که می‌توان حکومت اسلامی به وجود آور. مرحوم آیت الله کاشانی تفکرات روشنفکریی اش با تفکرات مذهبی‌اش ممزوح شده بود. مرحوم آیت الله کاشانی طرفدار شیوه پارلمانتاریستی بود، یعنی بطور کلی طرفدار مبارزه و برخورد خشن نبود. اعتقادش به این بود که حکومت را باید از طریق پارلمان به دست آورد. این، یکی از عوامل بود که دکتر مصدق را در راس قضایا قرار می‌داد.) به این جهت بعد از مرگ رزم آرا آقای دکتر مصدق بیشتر مطرح می‌شود . قبل از آن آیت الله کاشانی و حرکت فدائیان اسلام بیشتر نظر‌ها را به خود جلب کرده بود. شخصیت مرحوم آیت الله کاشانی ابعاد مختلفی دارد و گروه های مختلف هر کدام درباره ایشان اظهار نظر خاصی کرده‌اند. افراد جبهه ملی - بعد از وقوع اختلاف بین ایشان و آقای مصدق - متاسفانه به علت عدم تقوای سیاسی به آقای کاشانی اتهاماتی زدند. توده‌ای ها به علت مخالفت بنیادین با مرحوم آیت الله کاشانی نظراتی داشتند.
فدائیان اسلام هم دارای نظراتی بودند. البته ایشان در جوانی اسلحه به دوش در عراق با انگلیسی‌ها جنگیده بود. اما شرایط دهه 1330 با مقع 1921 - جنگ در عراق - متفاوت بود. در نهضت نفت، مرحوم آیت الله کاشانی توجه زیادی به ملی شدن نفت داشت و در این راه همکاری همه را می‌پذیرفت و در این دوره تا حدودی روشنفکری زده شده بود. من یادم هست سال 1329 وقتی که پدرم از مشهد به تهران آمد، مرحوم آیت الله کاشانی در منطقه آقای حاج علی اکبر تبدیلی از پدر من دیدن کرد. در آنجا به پدرم گفت: "شما چرا آذری‌ها را پیش ما نمی آورید، آذری‌ها دور و بر من نیستند. " پدرم شبی که می‌خواست بازدید مرحوم آیت الله کاشانی، برود، دو سه نفر از تجار آذری - که از علاقه مندانش در تبریز بودند - همراه خودش به منزل آیت الله کاشانی برد. من هم بودم. پدر من به شوخی به آقای کاشانی گفت: "این آقایان، تجار آذری هستند که به شما ارادت دارند. " همان جا آقای دکتر بقایی وارد شد. من دیدم آنچنان تجلیلی که آیت الله کاشانی از آقای دکتر بقائی کرد - با آن قیافه فکل کراواتی که دکتر بقایی داش - که برای من قابل پذیرش نبود. مرحوم آیت الله کاشانی دکتر بقایی را کنار خودش نشاند و خیلی تفقد کرد.
پدر من می‌گفت: "همان شب به آیت الله کاشانی گفتم این آقایان روشنفکرانی که اطراف شما هستند در دشوای به کار شما نخواهند آمد، من تجربه از مشروطیت دارم. به کار ما روحانیون، همین مردم کوچه و بازار می‌خوردند این روشنفکران که امروز دور و بر شما را گرفته اند فردا شما را تنها خواهند گذاشت. همین جور هم شد.*(مرحوم کاشانی به محض اینکه از مقدسین و مذهبی‌ها - که آن روزها به عنوان متحجر و قشری از آنها نام می‌بردند و امروزی‌ها بینادگرا می‌گویند - برید، مورد تهمت ناروای دوستان قبلی خود یعنی ملی گراها قرار گرفت. آن روزها دکتر و مهندس خیلی کم بود، مثل امروز نبود که توی هر خانواده‌ای شاید یک دکتر و مهندسی پیدا شود. اینها آن موقع خیلی مهم بودند. همین آقایان دکتر و روشنفکر جماعت دور و بر ایشان را گرفتند تا اینکه مسیر جریان نهضت ملی نفت، نفت، که ابتدایش مبارزه با استبداد و دیکتاتوری بود تغییر کرد و شخصیتی که تا دیروز با انگلسی‌ها تفنگ به دوش جنگیده بود، مخالفینش - به علت اینکه تقوای سیاسی نداشتند - روی عمامه ایشان مارک انگلستان زدند.)
یکی از دلایل عدم موفقیت مرحوم آیت الله کاشانی جدائیس از آرمان‌هایی بود که خودش به آنها معتقد بود. البته این را بگویم که ما عکس‌هایی داریم از مرحوم کاشانی در تکیه دولت که در جریان تغییر سلطنت از قاجاریه به پهلوی حضور داشته است. ایشان اساسا مخالفتی با شاه نداشت، البته وابسته نبود. اصلا وجه اشتراکتش با آقای مصدق همین روحیه پارلمانتاریستی او بود. بنابراین در روی کار آمدن علاء آقای کاشانی نظر مخالف نداشت، بلکه نظرش مساعد بود. اصلا علاء در فوت پسر آقای کاشانی شرکت کرد و دوستی اینها با هم ادامه داشت. من یادم است شب‌هایی که تصمیم گرفته شد علاء زده شود، مرحوم نواب توی جمع گفتند چون علاه از دوستان آقای کاشانی است در ختم پسر آقای کاشانی شرکت می‌کند. مرحوم آیت الله کاشانی بعد از 28 مرداد به مشهد آمد. علما هم به دیدن ایشان رفتند. پدرم وقتی خواست به دیدن ایشان برود به من گفت شما هم بیایید. من گفتم اگر بیایم با آقای کاشانی برخورد می‌کنم. اخوی - آقای دکتر هادی عبد الخدایی - همراه پدرم رفت. در آنجا بحث‌هایی پیش او شرایع می‌خواندم - شروع می‌کند. در این مجلس آقای کاشانی می‌گوید: "در جریان نهضت ملی، روحانیون - زمانی که من رئیس مجلس بودم - مرا حمایت نکردند. " پدرم می‌گوید: شما هم با روحانیون ارجی نگذاشتید، شما هم دنبال دکترها و دانشگاهی‌های رفتید. برادر من بر می‌گردد به آقا کاشانی می‌گوید: "قبول کنید که نکردید. " مرحوم کاشانی به پدرم می‌گوید: "این کیست؟ " پدرم می‌گوید: هادی عبد خدایی است.
مرحوم کاشانی می‌گوید: "این هم مثل برادرش - یعنی من - دیوانه است. " اصلا ما در مشهد بعد از 28 مرداد با اطرفیان آقای کاشانی - مثل حسن اردکانی و غلامرضا گلکار که طرفدار شاه بودند - برخورد داشتیم.
آقای حاج احمد مختار زاده - که مرید‌های مرحوم آیت الله کاشانی بود - از کربلا برگشته بود - ایشان از تجار بلور در مشهد بود. پدرم گفت: "برویم دیدن حاج احمد مختار زاده " وقتی آنجا رسیدیم، دیدم مرحوم کاشانی هم برای دیدن حاج احمد آنجا آمده است. من توی اتاقی که آقا کاشانی نشسته بود نرفتم. پدرم رفت با آقای مختار زاده دیدار کرد و پهلوی آقای کاشانی داشت به پدرم می‌گفت: "این بچه‌ها می‌خواستند پسر را - یعنی مرا - بکشند. " پدرم برگشت با لحن خاصی گفت: آقای شما سید هستید، عالم هستید، شما نباید پیش پدری بگویید که می‌خواهند یا می‌خواستند جوانش را بکشند. وقتی که من وارد اتاق شدم آقای کاشانی نگاه استفهام آمیزی به من انداخت و نیم خیزی هم کرد.
ارتباطات بعد از 28 مرداد با امثال آقای کاشانی از آن جهت برای من امکان پذیر بود که من فرزند عالم بود. شاید اگر مرحوم خلیل طهماسبی زنده می‌ماند نمی‌توانست این ارتباطات را داشته یا ناظر باشد.
حتی وقتی آقای دکتر فقیه شیرازی در زمان ریاست آقای کاشانی در مجلس پیشنهاد کردند که شما اقلا تولید مشروبات الکی را ممنوع اعلام کنید، دکتر مصدق بهانه آورد که ششصد هزار تومان، ما از مشروبات الکلی به دست می آوریم. ببینید اعتقادات در چه حدی بود. آقایان پیشنهاد کردند شما ده شاهی بر قیمت هر کیلو شکر اضافه کیند بودجه تامین می‌شود، به ملت ایران هم بگویید بودجه را از این جور تامین کردیم. مردم هم با آغوش باز استقبال می‌کنند. مرحوم آیت الله کاشانی حتی این مسئله کوچک را عملی نکردند اصلا دلائل شکست مرحوم کاشانی جدایی‌اش از بچه ‌مذهبی هایی بود که جان بر کف گرفته بودند تا در را آرمان‌های اسلام به شهادت برسند.
آیت الله کاشانی اعتقاد پیدا کرده بود که اجرای احکام اسلام غیر ممکن است.
آیت الله کاشانی مشروطه و بعد از مشروطه را دیده و سنی از او گذشته بود. اصولا آدم در پیری افکارش تغییر می‌کند، شرایط زمان هم روی آدم اثر می‌گذارد. مرحوم آیت الله کاشانی در جواب درخواست اجرای احکام اسلام و حکومت اسلامی فدائیان اسلام می‌گفت: نمی‌شود بیسواد‌ها، شما ها جوانید، پرشورید، از سیاست خبر ندارید، نمی‌دانید پشت پرده سیاست چه بازی‌هایی هست. باز ماجرایی‌ به یادم آمد که نقل می‌کنم. مرحوم نواب می‌گفت: من در مسجد بالا سر قم - در بهمن ماه سالی 1327، قبل از تیر اندازی به شاه داشتم سخنرانی می‌کردم منبرم، را برداشتند، روی شانه جوان‌ها رفتم و حرف‌هایم را زدم. مرحوم کاشانی به من تلفن کرد و گفت، با این بابا حمله نکن. من فکر کردم منظور آقای کاشانی از این بابا، آیت الله بروجرد است.
چون آن موقع بین آقای کاشانی و آیت الله بروجردی در مسائل سیاسی اختلاف بود. در حالی که آیت الله بروجردی مرجع بود و من حرفی علیه ایشان نمی‌زدم. هژیر هم کشته نشده بود. بعدا آقای کاشانی به نواب گفته بود من گفتم علیه این بابا صحبت نکن، چرا صحبت کردی؟ " مرحوم نواب می‌گفت: من تازه فهمیدم منظور آقای کاشانی از این بابا، شاه بوده است نه آقای بروجردی.
مرحوم نواب می‌گفت: من به آیت الله کاشانی - وقتی که در لبنان تبعید بود نوشتم، این نمایندگانی که شما معروف فرموده‌اید متعهد و متدین نیستند که بروند مجلس و آرمان‌ ما را اجرا کنند. " ایشان در جواب نوشته بودند: اینها می‌روند نفت را ملی کنند و این باری که بر دوششان گذاشته می‌شود می‌توانند بر سر منزل مقصود برسانند. اما نظر فدائیان اسلام می‌گفت: کابینه من آخرین دولت نخواهد بود، فدائیان اسلام، اسلام خواهی را بگذارند برای کابینه‌های بعد از من. این جریانات با این وجود اتفاق افتاد که قبل از زدن رزم آرا، شرکت کنندگان جلسه منزل آقای آقایی قول داده بودند برای ایجاد حکومت اسلامی تلاش کنند و هدف این بود. *(بعد از آزادی خلیل طهماسبی از زندان، خلیل به دیدن آقای کاشانی رفت و ایشان بر سر شهید طهماسبی دست کشید، اصلا آقای کاشانی مدعی بود که رزم آرا به فتوای ایشان زده شده است.)

*نگاهی به اوضاع و احوال سیاسی

حالا به شرایط و احوال آن زمان توجه کنید بعد از شهریور 1320 روحانیونی که در تبعید گاه‌ها و زندان‌ها به سر می‌بردند به شهرهایشان برگشتند. یقینا تنها نیرویی که در طول تاریخ مبارزات ملت ایران با اشغال کشور توسط نیروهای اجنبی مخالفت کرده روحانیت تشیع بوده است. به نظر من ماجرای احمد کسروی اولین جریان انحرافی بود که مسیر مبارزات ملت ایران را از تحکیم آرمان‌های اسلامی متوجه جریان کوچک خودخواهانه یک آدم عصبی مزاج کرده. جریان کسروی دقیقا نظیر مسئله میرزا علی محمد باب بود. بعد از قرار داد ترکمانچای وقتی که علامه سید محمد مجاهد در تبریز علیه روس‌ها فتوا داد، مردم آب حوضی را که او با آن وضو گرفته بود به تبریک برداشتند. وقتی ما در ترکمانچای شکست می‌خوریم زمزمه‌های اعتراض روحانیت به چنین شکستی بلند می‌شود، مخصوصا آن روزها با تحریم کالاهای روسی - قند کلوخه و کفش و سماور روسی - یک حرکت همه جانبه در کل کشور به وجود می آید. آن روز به نظر من جریان میرزا علی محمد باب برای این بود که مسیر مبارزات ملت ایران متوجه یک جهت انحرافی بشود تا روحانیون برگردند به آن طرف از مسئله اصلی که قرار داد ترکمانچای بوده است ذهنشان منصرف شود. بعد از شهریور 1320 هم دقیقا پیدایش کسروی شباهتی با این مسئله دارد. روحانیتی که در حال اتحاد است تا اثرات دیکتاتوری و تهاجم فرهنگی، نظامی، سیاسی به اسلام در زمان رضا خان را اصلاح کند، یکباره با مسئله کسروی مواجه می‌شود. این یک جریان انحرافی است.
موضوع نفت در جریان مبارزات نسبت به اصل جریان آرمان خواهی و قیام ملی مردم یک مسئله فرعی است. به نظر من در جریان نفت رقابتی بین آمریکا و انگلیس وجود ندارد. در واقع جای انگلیس را آمریکا در ایران می‌گیرد. اگر در جریان نفت هماهنگی بین آمریکا و انگلیس نبود، نه تنها امریکا زیان می‌دید بلکه انگلیس هم زیان می دید. اصلا در اینجا تفاوت و ضدیتی بین این دو در کار نیست، بین انگلیس و امریکا هماهنگی هست.
انگلیسی‌ها می‌دانستند این ملت از استعمار انگلیس خسته شده و شعار ملی شدن نفت را خواهد داد و سوسیالیست‌ها آن روز در تمام دنیا پایگاه روشنفکری داشتند. انگلیسی‌ها از این وحشت داشتند که روس‌ها حاکم بشوند. به نظر من انگلیسی‌ها مخالف با جایگزینی آمریکا نبودند. در کنسرسیوم هم دیدیم که مخالف نبودند. عملا دیدیم بعد از کودتای 28 مرداد انگلیسی‌ها مخالفتی با کنسرسیوم نکردند.*(البته مخالفت نکردن انگلیسی ها بدان خاطر بودکه به خاطر خوش خدمتی علی امینی- که به اشتباه او را مهره آمریکا می شناسند ولی در حقیقت وابستگی کاملی به انگلستان داشته است- 54 درصد نفت در کنترل آنها قرار می گرفت.) به نظر من آن روزها آنهایی که به واقعیت‌های اقتصادی دنیا واقف نبودند گمان می‌کردند که بین سیاست اقتصادی انگلیس و امریکا تضادی هست، در حالی که آمریکا قدرت فائقه بود. آمریکا از جنگ پیروز بیرون آمده بود. اما انگلستان یک کشور ورشکسته بود. متاسفانه در داخل کشور شعور سیاسی ملی هم کم بود. در این اوضاع، احزابی در این مملکت پیدا شدند که رسما با سفارتخانه‌ها ارتباط داشتند و با آن افتخار می‌کردند.
در قالب شعار حاکمیت ملی گروهی بودند که با سفارتخانه‌‌ها مغازله می‌کردند، نوعی آگاهی در رجال سیاسی وجود داشت. رجال سیاسی مملکت زحمت مطالعه سیاست‌های خارجی و مسائل بین‌المللی را به خودشان نمی دادند. جهان‌بینی آنها محدود بود. ملی گرایان به مغزشان خطور نمی کرد که حاکمیت ملی، بی ارتباط با حاکمیت منطقه‌ای نیست. نمی‌دانستند شرایط جهان تغییر کرده است. در نمی‌یافتند غرب اسرائیل را چرا در قلب خاورمیانه به وجود آورده و امیالی پشت تاسیس این دولت جعلی دارد. این بن گوریون نخست وزیر اسرائیل نیست که طراح اشغال سرزمین‌های فلسطین است بلکه این استکبار غرب است که در پشت چهره بن گوریون ایستاد تا این نقشه را اجرا کند. اینها دم از حاکمیت ملی می‌زدند. اما منطقه را نمی‌شناختند جهان را نمی‌شناختند بین استعمار جغرافیایی اقتصادی تفاوتی قائل نبودند.*(این واقعیت را متاسفانه سیاستمدارانی مثل آقای دکتر مصدق - اگر حمل بر صحت کنیم - می‌گوییم نمی‌فهمیدند آقای دکتر مصدق به این مسئله توجه نداشت که شگرد استعمار عوض شده و استعمار نو جای استعمار کهنه را گرفته است. متوجه این مسئله نبود که استعمار جغرافیایی از بین رفته و دوره استعمار اقتصادی و فرهنگی آغاز شده است. او به خیال خودش با اتخاذ سیاست موازنه منفی می‌خواست از اختلاف منافع آمریکا با انگلستان استفاده کند و با دست آمریکائیان انگلیسی‌ها را از ایران بیرون کند. دکتر مصدق همین اشتباه را در پایان دوره زمامداریش به صورتی دیگر مرتکب شد، یعنی دست توده‌ای ها را در ایران بازگذاشت به خیال اینکه از تضاد منافع آمریکا با روسیه در ایران در جهت اهداف خودش استفاده کند، اتفاقا این فکر و عمل دکتر مصدق دقیقا برای او نتیجه معکوس به بار آورد.
در حالی که مرحوم نواب اعلامیه می داد با این عنوان بروید‌ ای روسیه استعمارگر، انگلستان استعمارگر، ای آمریکا استعمارگر این تعابیر مربوط به زمانی است که شعار سوسیالیزم تمام روشنفکران دنیا را مجذوب کرده بود و آمریکا از نظر درس خواندگانی مثل دکتر مصدق مقبول و موجه می‌نمود. نواب صفوی در همان روزهای مقاله ای در منشور برادری نوشت به این مضمون که: اگر شما امروز پای آمریکائیان را به این مملکت باز کنید فردا باید صدها بلکه هزاران شهید بدهیم تا آمریکا را بیرون کنیم. نواب معتقد بود ما انگلستان را بیرون نمی‌کنیم که آمریکائی‌ها جای آنان را در این مملکت بگیرند. اینها علت اختلاف مرحوم نواب با دکتر مصدق و ملی گرایان آن روز بود.)
بعضی می‌گویند آقای مصدق جزء گروه آدمیت بوده و گروه آدمیت یکی از لژر‌های ماسونی در ایران بوده است. اصلا این گفته شاید اتهام باشد. حقیقت این است که من آن روز یک نوجوان بودم و نمی‌توانستم این مسائل را درک بکنم. نمی توانستم بفهمم طرح مارشال*(بر اساس طرح مارشال آمریکا مبلغ 17 میلیارد دلار وام در اختیار کشورهای اروپای غربی برای با زسازی اقتصاد جنگ زده شان قرار داد) در اروپا یعنی چه، پیمان ناتو*(بر اساس طرح مارشال آمریکا مبلغ 17 میلیارد دلار وام در اختیار کشورهای اروپایی غربی برای بازسازی اقتصاد جنگ زده شان قرار داد) یعنی چه اصل چهار ترومن*(برنامه اصل چهار ترومن یکی از سلسه اقدامات آمریکا برای کمک به کشورهای ضعیف جهت جهت جلوگیری از گرایش آنان به سوی اردوگاه شرق و به اصطلاح سقوط آنان در دامان کمونیسم بود.) یعنی چه، پیمان سیتو یعنی چه،‌اینها را نمی‌فهمیدم. من ادعا نمی کنم این مسائل را می‌فهمیدم و با آگاهی و شعوری که از این مسائل داشتم مخالف آقای دکتر مصدق بودم، این جور نبود. من این آگاهی‌های را نداشتم. من یک مسلمان سنتی بودم، به قول روشنفکران من یک مذهبی قشری بودم، آنچه را که مولا فرموده بود می‌فهمیدم. من می دیدم در این کشور بی حجابی است و مشروب فروشی بیش از ناتوانی است. می‌فهمیدم در این کشور احکام اسلام مهجور مانده است. آرزو داشتم در این کشور حکومت اسلامی به وجود بیاید. شاید این آرمان‌ها مرا ایزوله کرده بود. اما امروز که چهل و چهار سال از این قضیه می‌گذرد پس از آنکه جغرافیای جهان را یک مقداری مطالعه کرده‌ام به این نتیجه می‌رسم که نواب صفوی به عنوان یک اصولگرایی مذهبی خط صحیحی را انتخاب کرده بود. یعنی معیارهای اسلامی، از هر گونه خطای فاحش یا وابستگی به این و آن او را مصون داشته بود. صرفنظر از اینکه آیا نواب صفوی دانش سیاسی داشت یا نداشت تجربه ثابت کرد که او راه درست را تشخیص داده بود البته گذشت زمان خیلی چیز‌ها را به آدم می آموزد، هیچ وقت هیچ انسانی در جا نمی‌زند آدم در تطور و تحولات زمان خیلی چیز‌ها را می‌فهمد. امروز من پس از چهل و چهار سال این را می‌فهم که آن روز آقای دکتر مصدق با اینکه دکتر حقوق بود شرایط کشور ما را از نظر جغرافیای سیاسی، نظامی، اقتصادی درست کرد نمی‌کرد. آقای دکتر مصدق ذهنیتش این بود که جنگ اعراب و اسرائیل به عرب و اسرائیل مربوط است، به ایران مربوط نیست. دلیل ندارد ایران از مجاهدان فلسطینی حمایت کند. در حالی که شهید نواب صفوی موضعگیری مشخصی در برابر اشسرائیل داشت.
نواب صفوی سال 1327 پنج هزار جوان تهرانی را نام نویسی کرد تا برای حمایت از مسلمانان فلسطین بروند و در آنجا با اسرائیلی‌‌ها بجنگند. این دو شیوه تفکر است.
سیاست‌های اقتصادی دکتر مصدق هم خالی از اشتباهات فاحش نبود. سال 1331 نواب صفوی، اعلامیه‌ای داد و در آن مطرح کرده بود "متاسفیم از اینکه دروازه‌های کشور به روی کالاهای خارجی باز شده و کارگران ما بیکار شده‌اند " و از تصور درخواست کرد که کالای وطن را مصرف کنند. آن سال‌ها مقدار زیادی کاپش و اورکت‌های مستعمل از لبنان و دیگر جاهایی که آمریکا پایگاه داشت به مملکت وارد شد. آقای دکتر مصدق برای اینکه به آمریکایی‌ها امتیاز بدهد و به نظر خودش بدست آمریکایی‌ها، انگلیس‌ها را بیرون کند دروازه‌های ورود کالاهای آمریکایی را به ایران باز کرد. به همین دلیل آقای دکتر صدیقی - وزیر کشور دکتر محمد مصدق، با آقای لیوارن مدیر کل کشاورزی آمریکا با هم می‌نشینند تا کشاورزی ایران را بازسازی کنند، چگونه؟ به این صورت که مرغ و حشم آمریکایی را جایگزین مرغ و حشم بومی ایرانی کنند، برای انکه گوسفند مرینوس جای گوسفند ایرانی را بگیرد تا از پشم آن کارخانه‌های آمریکایی به تولیدات خودشان رونق بدهند و برای مداوای بیماری دام به آنها نیازمند شویم.
بی اطلاعی رجال سیاستگذار ما و ناآگاهی دکتر مصدق از دقائق امور نظامی، اقتصادی و سیاسی، آنها را به افکار غربی متمایل کرد. یعنی شیوه تفکر لیبرالیستی داشه باشند و مظاهر غربی در
نکنیم می‌توانیم بگوییم دچار اشتباهات فاحش شدند.* (از جمله این افراد به نظر من آقای دکتر مصدق بود. متاسفانه بعد از مشروطیت وقتی مکتب روشنفکری رواج پیدا کرد عنوان دکتر و مهندس جلوه خاصی در جامعه ایرانی پیدا کرد. خیلی‌‌ها گمان کردند اگر کسی دکترا داشته باشد یا عنوانش مهندس باشد خوب می‌تواند حکومت کند، خوب مسائل را می‌فهمد، و این اشتباه در مورد آقای دکتر مصدق صدق می‌کند. صرفنظر از اینکه - به نظر من - آقای دکتر مصدق بطور کلی معتقدات مذهبی بنیانی نداشت. چون وقتی از او سئوال می‌کنند که شما معتقدات مذهبی دارید، ایشان می‌گوید: من در خانه‌ام روضه امام حسین (ع) خوانده می‌شود به روابط و ظواهر سنتی مذهبی - خانوادگی خود متوسل می‌‌شود، در دوره چهاردهم وقتی ایشان در مجلس شورای ملی در ماه رمضان در حین سخنرانی آب می‌خواهد یکی از نمایندگان تذکر می‌دهد آقای دکتر مصدق اینجا کشور اسلامی است و مردم روزه هستند. ایشان با کمال صراحت می‌گوید: من عوام فریبی نمی‌کنم. حتی بعضی معتقدند که تز دکترایی که ایشان راجع به ارث نوشته است دقیقا مغایر با فقه شیعه است.
بنابراین اگر آقای دکتر مصدق مذهب را به عنوان یک ایدئولوژی که می‌تواند حاکمیت در جامعه داشته باشد و در متن زندگی انسانها قرار بگیرد نپذیرفته است چون تحصیلکرده سوئیس است و مذهب در کنار کار برای او مطرح است، مثل مسیحیان. ممکن است تعجب برانگیز باشد که چرا من این مسائل را می‌گویم اصلا اساسی ترین دلیل اختلاف بین فداییان اسلام و دکتر مصدق ریشه در همین قضیه دارد. دکتر مصدق با عینک ناسیونالیسم دنیا را می بینند همانگونه که ناصر دنیا را می دید. اعتقاد من این است که از آفات نیم قرن اخیر همین ناسیونالیسم است که بعضی ها از آن به ملی گرایی تعبیر می‌کنند. به هر جهت اقای دکتر مصدق از این ابا ندارد که بگوید من یک ملی هستم یک ناسیونایلسم هستم در حالی که نواب صفوی در جواب سوال یک خبرنگار پاکستانی در سال 1333 می گوید: اگر قرار باشد اسلام با ملیت در مقابل هم قرار بگیرند ما یقینا آن موقع اسلام را انتخاب خواهیم کرد اگرچه ایران را هم خیلی دوست داریم.
اقای دکتر مصدق چون شاهزاده بود اخلاق مبتکرانه ای داشت. علی امینی و قوام السلطنه و وثوق الدوله و به طور کلی شاهزادگان قاجاری آدم‌های متفرعنی بودند.رعایت خویشاوندی در بین این دودمان رایج بود. این خصوصیت به صورت مورثی تقریبا در خاندان قاجاریه بود که هر کس خویشانش را بر سرکار بیاورد) اینها مسائلی است که در زمان اقای دکتر مصدق اتفاق می‌افتد. مسئله‌ای که بعد از جنگ جهانی دوم مطرح بود و به نظر من شاید اقای دکتر مصدق از درک این مسئله عاجز بود انتقال منافع انگلستان به آمریکا بود.

*عضویت در فداییان اسلام

برای خواندن ادامه مطالب...

*ویژه نامه شهید نواب صفوی و شهدای فدائیان اسلام/8-3