سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دفاع نیوز (جانم فدای رهبر)

گفت وگوباسردارعلیرضا عظیمی(جاهد)ازهمرزمان سردار شهیدمهندس حاج حبیب الله افتخاریان)ابوعمار) 

   اشاره : ما می خواهیم که حکومت تقوی را در دل ها و حکومت اسلام را در انسانها برقرار کنیم که دیگر با استقرار حکومت تقوی در دل ها صحبت از اشخاص نباشد و تقوی و معنویت که مطرح می شود ملاک حکومت و موجودیت افراد , دل های متقی و روحانی آنان است .

 آنچه گذشت گوشه هایی از سخنان سردار شهید مهندس حاج حبیب الله افتخاریان (ابوعمار) بود که در مورخه 61,6,21 در مورد حکومت اسلام و تقوی ایراد فرمود. ابوعمار به سال 1334 در شهرستان بهشهر چشم به این دنیای خاکی گشود و 29 سال بعد در منطقه مریوان , در حالی که فرماندهی سپاه پاسداران آن منطقه را به عهده داشت , در بمباران هوایی شهر مریوان به شهادت رسید.

 برای آشنایی بیشتر با زندگی پرمخاطره و سراسر رشادت و شجاعت این سردار مظلوم جنگ به سراغ یکی از همرزمان او؛سردار سرتیپ دوم پاسدارعلیرضا عظیمی (جاهد) که هم اکنون ریاست سازمان حفظ آثار ونشر ارزشهای دفاع مقدس سپاه پاسداران رابه عهده دارد رفته ایم تا از ناگفته هایی که ازاین شهید درسینه دارد،برای مابازگوید.آنچه از نظرتان می گذرد ماحصل گفت وگوی دوساعته ما با ایشان است.

 از زمان و چگونگی آشنایی تان با شهید بزرگوار حاج ابوعمار برای ما بگویید.

 آشنایی حقیر با شهید ابوعمار برمی گردد به دوران دبیرستان , ما از همان ابتدای آشنایی , در ایشان خصوصیاتی را مشاهده کردیم که واقعا برای ما مفید بود. ایشان علاقه عجیبی به برگزاری جلسات مذهبی و تشکل های جوانان داشت , و خیلی تلاش می کرد در همان دبیرستان و یا محله , آنها را سازماندهی کند , که به اهتمام برادر عزیزمان حاج آقا بنی کاظمی , انجمنی تحت عنوان انجمن جوانان مسلمان بهشهر تشکیل شد که در این انجمن شهید ابوعمار از فعالین بود و نقش تعیین کننده ای را در برنامه ریزی و اجرای برنامه ها به عهده داشت . از دیگر خصوصیات او دراین مقطع , شخصیت وجودی ارزنده و عاملش بود. یعنی اگر توصیه به نماز اول وقت می کرد , خودش عامل بود و یا اگر توصیه به قرآن و عبادت می کرد , ما می دیدیم خودش اول انجام می داد و بخاطر همین اخلاصش , خدا به تعبیر ما حکمتی در وجودش جاری کرد , که بیانش در دل و جان نفوذ می کرد.

 در کنار همه اینها , دانش آموز موفقی هم بود ,و می شود گفت : در درس , جز بهترین های کلاس و مدرسه به حساب می آمد , به طوری که خود من از ایشان استفاده می کردم . ایشان برخلاف بعضی ها که موقعیت های استثنایی داشتند خیلی با حساب و کتاب و روی برنامه , درس می خواند و در کنارش کار هم می کرد. یادم می آید آن زمان که در کلاس دوازده درس می خواندیم امتحانات نهایی را که پشت سرگذاشتیم بعد از امتحان باهم رفتیم و در کانال کشی مخابرات بهشهر بصورت روزمزد مشغول کار شدیم . یک روز یکی از همکلاسی ها آمد و به ما گفت : هر دوی شما در امتحانات خردادماه قبول شدید. وقتی این خبر را شنیدیم , هر دویمان رفتیم اداره فرهنگ آن زمان و دیدیم نام هر دوی مان جز لیست قبولشدگان است , آن هم با نمرات خوب و عالی , البته نمره و معدل شهید ابوعمار از من بیشتر بود. ایشان با آنکه کار می کرد و در فعالیت های جانبی نقش تعیین کننده ای داشت ولی این مسایل مانع درس و مدرسه اش نمی شد.

 شما گفتید شهیدابوعمار جز فعالین انجمن جوانان مسلمان بهشهر بود , آیا در کنار این امر فعالیت های دیگری هم انجام می داد؟  ایشان در انجمن جوانان مسلمان مساله ای را همیشه مطرح می کرد و آن مساله اسلام صحیح و اسلام اصیل بود که در آن مقطع به یک طریق , اعتراض به رژیم محسوب می شد. در کنارش فعالیت های سیاسی هم داشت و علیرغم اینکه عمویش پلیس بود ولی طوری زمینه را آماده می کرد که تمام فعالیت ها از خانه آنها انجام می شد علتش هم احساس می کنم این بود که عمویش ریشه مذهبی داشت و هم اینکه خود شهید ابوعمار آنقدر روی عمویش کار کرد که عمویش روی این کارها و فعالیت ها حساسیت نشان نمی داد و می توان گفت که با تلاش های ایشان منزل عمویش به پایگاه امنی برای انقلابیون تبدیل شده بود و ساواک حتی احتمال نمی داد که این خانه پایگاه فعالیت های سیاسی و مذهبی انقلابیون باشد.

و بعد از تحصیلات؟  بعد از تحصیلات چون هم سن بودیم و معدلمان نزدیک به هم بود , به اتفاق هم عازم سربازی شدیم و این توفیقی بود که در این مقطع از زندگی نصیب من شد. البته ایشان قبل از سربازی با یکی از خانواده های مومن و متدین بهشهر وصلت کرده و متاهل شده بود. ما چهارماه آموزش مقدماتی را در پادگان لشگرک تهران با هم گذراندیم , البته برای گذراندن دوره های آموزشی به پادگان « 01 » ارتش می آمدیم . بنابراین باید خاطرات خوبی از این دوران به خاطر داشته باشید... معمولا سربازها در حین انجام دوران خدمت و کسب تخصصهای لازم نظامی , در هر زمینه که تخصص دارند بکار گرفته می شوند. آن زمان که ما وارد پادگان شدیم زمستان سال 53 هوا خیلی سرد و آن منطقه هم برف و یخبندان بود , به طوری که شیرهای آب یخ زده و قابل استفاده نبود.

 روز اول که تقسیم می کردند , همه را به خط کردند و گفتند : هرکس در هر زمینه تخصص دارد اعلان کند تا از او استفاده شود. خب عده ای راننده بودند عده ای فنی کار بودند , عده ای در رشته های دیگر مهارت داشتند , اعلان کردند و از صف نیروها خارج شدند. در این میان شهید ابوعمار دستش را بالا برد و گفت : چون آب اینجا یخ زده است و نمی توان از آن استفاده کرد , من می توانم هر روز صبح بروم پایین پادگان , آنجایی که آب هست , برای وضوی سربازها آب بیاورم تا سربازها , صبح براحتی برای نماز وضو بگیرند سر گروهبان که باشنیدن این حرف شهید ابوعمار غضبناک شده بود , با لحن تندی گفت : « بشین ببینم . نماز , نماز! چی می گی , معلومه , صبحگاه که می آیید , نماز صبحتان , شامگاه که می آیید نماز عصرتان . این مسخره بازی ها چیه درآوردید. برم آب بیارم وضو بگیرن , شیخ بازی را بگذارید کنار , اینجا ارتش است . » البته شهید ابوعمار با این حرف ها نه می ترسید و نه منصرف می شد بلکه به هر طریق ممکن کارش را انجام می داد مساله دیگر که لازم است بگویم این است که ایشان به هیچ وجه از گوشت آنجا بخاطر عدم ذبح شرعی استفاده نمی کرد , شاید بگویید معمولا سربازخانه ها غداهایش همه از گوشت است بله ! چون آش می دادند داخلش گوشت بود , یا قیمه , کتلت و خیلی چیزهای دیگر که همه داخلشان گوشت بود. آن هم در آن موقعیت که سرباز از صبح تا غروب مشغول فعالیت فشرده است و نیاز به انرژی و پروتئین دارد. ولی ایشان روی این عملش اصرار داشت و به هیچ وجه ازگوشت آنجا استفاده نمی کرد , مگر اینکه بعضی روزها که برنج را در خورشت جدا می کشیدند ایشان از برنج آن روز مصرف می کرد و یا اگر فامیلهایشان برایش چیزی می آوردند از آن استفاده می کرد. خب بیان این مطلب راحت است ولی در عمل می بینید واقعا مشکل است . اما شهید ابوعمار رعایت می کردو آنقدر عزت نفس داشت که جلوی خودش را می گرفت . نفس ایشان برمی گردد مساله تراشیدن محاسن است . خب آن زمان در ارتش تراشیدن ریش اجباری بود ولی ایشان تا زمانی که از مراجع مجوز شرعی دریافت نکرده بود , محاسنش را نتراشید و در این زمینه هم مشکلات زیادی متحمل شد. وقتی سربازی مان به پایان رسید , من رفتم بهشهر و ایشان در اداره برق اصفهان مشغول شد. البته اداره برق بهانه بود چون ایشان بیشتر مشغول فعالیت های انقلابی شان بودند. در همین گیرودار بود که با من تماس گرفتند و به من گفتند که در اصفهان زمینه کار وجود دارد و شما می توانید بیایید اینجا. من هم رفتم و در پالایشگاه اصفهان مشغول به کار شدم . البته ناگفته نماند ایشان خانمش را هم به اصفهان برده و تا آن زمان فرزندشان عمار هم به دنیا آمده بود.

با این حساب شما با ورودتان به اصفهان در کارهای سیاسی , مذهبی با ایشان همراه شدید...

 البته ایشان جز فعالین بود و می توان گفت در اصفهان نقش مهم و تعیین کننده ای داشت . ما هم که وارد اصفهان شدیم,خداوندتوفیق داد که به عنوان خدمتگزار در خدمت این دوستان باشیم . همانطورکه مستحضرید آن زمان مسائل نفتی بخصوص پالایشگاه های نفت زیرنظر آمریکایی ها بود و ما در حقیقت در آنجا از امکانات آنها بر علیه خودشان استفاده می کردیم . محل کار من در پالایشگاه اصفهان تا محل کار شهید ابوعمار حدود 20 الی 25 کیلومتر فاصله داشت . ایشان هر روز این مسافت را طی می کرد و جدیدترین اطلاعیه ها و اعلامیه های حضرت امام (ره ) را می آورد آن جا تا من برایش تکثیر کنم . و بعد خودش اعلامیه های تکثیر شده را در بین مردم و دوستان تقسیم می کرد تا اینکه بعد از مدتی فعالیت های ما , لو رفت و من توسط ساواک دستگیر شدم و ایشان گریختند. البته ایشان نگذاشتند چراغ این فعالیت ها خاموش شود , حتی زمانی که ساواک به دنبال ایشان بود , فعالیت های خودشان را انجام می دادند و چنان زیرکانه برنامه ریزی می کردند که هیچ ردپایی از ایشان باقی نمی ماند آنچه خودش بعدها برایم توصیف می کرد این بود که : بعد از این موضوع به فکر می افتد برای ادامه تحصیل به کشور آلمان سفر کند , لذا منزل خودش را در بهشهر که ارثیه پدری بود می فروشد و سهم برادرش محمد را می دهد و با پول اندکی که می ماند راهی آلمان می شود.

شنیده ایم که ایشان برای دیدن حضرت امام (ره )از آلمان رهسپار پاریس شدند...

 البته زمانی که ایشان در آلمان بودند , حضرت امام (ره ) در عراق حضور داشتند با انتقال حضرت امام (ره ) به پاریس ایشان قصد می کنند جهت کسب تکلیف خدمت ایشان برسند , لذا به اتفاق عده ای از دانشجویان ایرانی مقیم آلمان به نوفل لوشاتو می روند آنطور که خودش برای ما نقل می کرد,از حضرت امام سوال کردند که : ما تعدادی دانشجوی ایرانی در آلمان مشغول به تحصیل می باشیم , با این وضعیتی که در ایران وجود دارد به نظر شما ضرورتی می بینید که ما به ایران برگردیم یا به تحصیلمان ادامه دهیم . حضرت امام در مثالی اینگونه پاسخ می دهند : اگر به شما خبر بدهند خانه پدر , مادر , زن و بچه شما در معرض سیل قرار دارند چه می کنید آیا به کارتان می پردازید یا به کمک آنها می روید.ایشان که منظور حضرت امام را متوجه شده بودند به امام می گویند : پس ما برای کمک , به ایران می رویم .

آیا بعد از آن برای تحصیل به آلمان برگشتند؟

 خیر از آنجایی که ایشان جز نزدیکان حضرت امام محسوب می شدند , از همان زمان خدمت حضرت امام بودند و در تشکیل کمیته انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران نقش مهمی را ایفا کردند و چون آشنایی کاملی با منطقه اصفهان داشتند برای تشکیل سپاه آن منطقه به آنجا رفتند و در همانجا مشغول فعالیت شدند تا اینکه غائله گنبد و بندرترکمن بوجود آمد و ایشان بدون هیچ مقدمه ای برای حل بحران آنجا به گنبد رفتند و مدتی را به عنوان فرمانده سپاه گنبد انجام وظیفه نمودند و موفقیتهای چشمگیری را کسب کردند به محض آرام شدن منطقه با مشورت فرماندهان ارشد سپاه برای تفکیک مردم ترکمن صحرا از ضدانقلاب و همچنین حل اختلاف بین شیعه و سنی که منافقین به این اختلاف دامن می زدند , سپاه بندرترکمن را تاسیس و خودشان فرماندهی آن را به عهده گرفتند.

با این اوصاف ایشان از نیروهای موثر در سپاه محسوب می شدند؟

 بله ! بدون شک . اصلا ایشان هر جا که قدم می گذاشتند باعث رونق و برکت آنجا می شدند. مثلا بعد از غائله بندر ترکمن , با دعوت فرماندهی وقت منطقه سوم سپاه پاسداران آن زمان , به آنجا رفتند و مسئولیت آموزش منطقه را به عهده گرفتند و در آن جا شاگردانی را تربیت کردند که الان جز فرماندهان ارشد سپاه محسوب می شوند. گاهی پیش می آمد که درخدمت شاگردان ایشان هستیم , آنها می گویند : ما هر چه داریم از آموزشهای عقیدتی و اخلاقی شهید ابوعمار است . خب این در جای خود باقیات و الصالحات محسوب می شود و مساله کمی نیست .

در صحبتهایتان از منطقه کردستان هم یادی کنید...

 ایشان بعد از ماموریتشان در منطقه سوم سپاه , به فرماندهی سپاه مریوان منصوب شدند ,که قسمت اعظم زندگی مبارزاتی ایشان در آن منطقه سپری شد که متاسفانه بنده از آنجا اطلاعات زیادی ندارم .

یعنی پس از ماموریت ایشان در منطقه 3 هیچ ارتباطی با ایشان نداشتید؟

چرا! اتفاقا توفیق داشتیم سال 1363 , در معیت ایشان به مکه مکرمه مشرف شویم .

از چگونگی شهادتشان خبر ندارید؟

 البته بنده که حضور نداشتم , ولی آنطور که تعریف می کنند , ایشان و عده ای از فرماندهان منطقه کردستان از جمله سردار ایزدی , شب 19 اسفندماه سال 63 تا اذان صبح در ستاد فرماندهی سپاه مریوان جلسه داشتند. ظاهرا ایشان بعد از نماز صبح برای دیدار با خانواده به منزل می روند و در راه برگشت به ستاد فرماندهی , در بمباران هوایی شهر توسط میگهای عراقی به شهادت می رسند.

درپایان اگر صحبت خاصی دارید بفرمایید.

 درپایان لازم می دانم این مساله را عرض کنم که شهید ابوعمار , شهید باکری , شهید همت و امثالهم که زحمات زیادی برای انقلاب کشیده اند , می توانند یک الگوی کامل برای جوانان و مسئولین ما باشند. چرا که همین شهید ابوعمار در زمان کار , یک مدیریت چندمنظوره داشت و در عین حال که یک فرمانده موفق بود و هدایت عملیات را برعهده داشت , یک معلم اخلاق , یک مهندس عمران و آبادی برای منطقه محل خدمتش و یک کمک رسان به قشر مستضعف و آسیب پذیر بود.

 ما یک ابوعمار از دست دادیم ولی امروز در بطن جامعه ما صدها ابوعمار وجود دارد. ما نباید تصور کنیم چون ابوعمارها رفتند , پس همه چیز تمام شد , نه ! اصلا اینطور نیست , من به جرات می توانم بگویم , همان روحیه امروز باقی است , همان اخلاص امروز باقی است . اگر زمینه اش فراهم شود , جوانان امروز , با این فسادی که در جامعه توسعه پیدا کرده و یا اگر خدای نکرده بحرانی بوجود آید , مبارزه خواهند کرد. همه ما واقعه کوی دانشگاه را دیدیم که چگونه جوانان حزب اللهی و مذهبی این بحران دو روزه را در نطفه خفه کردند. امروز اگر آمریکا قصد حمله داشته باشد ما ابوعمارهایی داریم که مانند شهید ابوعمار,با هدایت ابوعمار و بهتر از ابوعمار در مقابل آمریکا خواهند ایستاد.(ان شاالله)

با تشکر از شما که در این گفت وگو شرکت کردید.

منتشرشده در روزنامه جمهوری اسلامی مورخه 24/1/1384 

منبع وبلاگ