سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دفاع نیوز (جانم فدای رهبر)

ولایت وفقیه را فراموش نکنید

                         

مادر شهید می گوید : تربیت وی به دست دیگری بود . شما در نظر بگیرید وقتی بچه ای از پنج سالگی با پدرش به هیات ها و تکیه ها برود و از شش سالگی نماز خوانده و روزه بگیرد . این معلوم است که این بچه را همان امام حسین (ع) برای خودش دارد تربیت میکند . این از همان بچگی به دنبال شهادت بود وبارها به خواهر بزرگش گفته بود که من دوست دارم شهید شوم و البته در آن موقع یعنی قبل از انقلاب برای ما این آرزو غریب بود .

 

وقوع انقلاب نشان می دهد که آرزوی محمد علی زیاد دوردست نبود . شهادت خیل جوانان فدایی امام نشان داد که این آرزو دست یافتنی بوده و محمد علی هم در این راه گام بر می داشت .

وی ولایت را بسیار دوست می داشت ، ین را پدر بزرگوار شهید اشاره میکند . به خاطر عشق ولایت سرمای شبهای انقلاب را در این منطقه شمالی تهران به جان می خرید و شبانه روز در خدمت ولایت بود ، طوری که شهید شاه آبادی بارها از وی تجلیل می کرد و می گفت در سراسر این منطقه یعنی اختیاریه و فرمانیه و پاسداران ( که آن موقع کامرانیه ) همچون جوان شجاع و خستگی ناپذیری من ندیده ام وقتی امام به ایران آمد انگاری بال در آورده بود و سر از پا نمی شناخت و به همین خاطر از آن شب تا شب پیروزی انقلاب وی را کمتر می دیدیم . به خصوص با توجه به اینکه پزشکی می خواند در آن روزها که درگیری ها با رژیم منحوس پهلوی بیشتر شده بود ، دیگر فرصت سر زدن به ما را نداشت و رسیدگی به مجروحین از اولویت های وی شده بود و علاوه بر آن در هر جا می توانست کمک کار رزمندگان انقلاب بود .

آقای محمد مصطفی نماززاده پدر بزرگوار شهید می فرمایند که محمد علی در محرم سال 42 به دنیا آمد و حاج مصطفی نام او را محمد علی می گذارد . محمدی که سرنوشتی شگرف و شگفت انگیز دارد . محمد که در روز عاشورا به دنیا می آید هم موجب شگفتی فامیل می شود و هم احترام و در عین حال حزن و اندوه ، وی را می نگرند و از همان کودکی برای وی احترام خاصی قائلند . پدرش می گوید به دنیا آمدن محمد در روز عاشورا ، انگار آمدی بود برای رفتن . انگار از همان روز اول پیشانی نوشت این بچه این بود که عاشورایی خواهد شد . وقتی از مادر به دنیا آمد ، مادرش گویی عطیه ای الهی نصیب او شده است . از وی مراقبت می کرد ولی تربیت او به عهده دیگری بود . پدرش ، امام حسین را مربی اصلی او می داند ، چرا که به گفته خودش او را از شش سالگی به هیات برده است و این به معنای گره زدن تربیت تنها فرزند پسرش به مربی بزرگ انسان ها یعنی امام حسین (ع) می باشد .

پدر از پیر غلامان اهل بیت می باشد ، از آن دسته انسانهایی که خرج و نذر هر ساله برای امام حسین (ع) را وظیفه خود قلمداد میکرده و میکند . هر سال ایام محرم برای این خانواده ایام مهمی برای دای دین نسبت به امام حسین (ع) می باشد در چنین محیطی مسلم است که هم فرزندان پسر و هم فرزندان دختر ایشان و مادر بزرگوار خانواده از دینداری و پشتیبانی از دین چیزی کم نخواهند گذارد .

پدر از آن ایام می گوید که شغلش تجارت اتومبیل بود و از خارج کشور ماشین به داخل کشور می آورد و روی همین اصل توصیه اش به پسرش این بود که او علاوه بر همه چیز باید زبان های خارجی را هم بیاموزد . توصیه پدر با اطاعت پسر عزیزش مواجه می شود . وی هنگامی که به سن تحصیل می رسد آنقدر باهوش بود که کلاسهای ابتدایی تا دبیرستان را جهشی طی کرد و علاوه بر آن به کلاسهای زبان انگلیسی هم می رفت ، این طی مدارج تحصیلی تعجب و تحسین مربیان مدرسه را برانگیخت و البته تا حدی نگران کرد که نکند فشاری از لحاظ روحی و روانی به محمد علی وارد بیاورد . برای همین پدر او را خواستند که به او تذکری بدهند و بگویند نکند فشاری از جانب خانواده او در این موضوع دخیل است . پدر هم به معلمان ایشان اطمینان داد که هیچ فشاری از جانب خانواده بر ایشان نیست و خودش عاشق درس خواندن است و واقعا هم همین بود . عطش کسب علم و معرفت در وجود وی نهادینه بود . برای همین بود که وی با توجه به جهشی درس خواندن در اولین کنکور قبل از انقلاب امتحان پزشکی داد و در دانشگاه قبول شد .

محمد علی در دوران انقلاب اسلامی فعالیت فوق العاده ای داشت ، با آنکه آن موقع جوان 16-15 ساله ای بود ، ولی راه ولایت را ادامه می داد . او عاشق امام خمینی (ره) بود و معمولا حضور در تظاهرات را همراه پدر تجربه می کرد پدر وی اظهار می دارد که آن موقع من تاکسی داشتم و با تاکسی در جنب تظاهرات معمولا حضور داشتم که اگر کاری ، حادثه ای ، چیزی پیش آمد بتوانم در خدمت انقلاب باشم ، محمد علی را خود می بردم ولی معمولا بدون او بازمیگشتم . چرا که او برای حضور در تظاهرات و در گیری ها در بطن آنها حضور داشت . علاوه بر آن وی در پخش اعلامیه های حضرت امام حضوری فعال داشت در سراسر منطقه اختیاریه او از عناصر فعال انقلابی بود که در ارتباط با روحانیت بزرگ منطقه یعنی شهید شاه آبادی قرار داشت . شهید شاه آبادی فرزند استاد اخلاق حضرت امام یعنی آیت الله شاه آبادی بزرگ بود و با وقوع انقلاب اسلامی در خدمت حضرت امام خمینی (ره) قرار گرفت و در مناطق شمالی تهران انقلاب اسلامی را ساماندهی می کرد و یکی از آن جوانان پر شور انقلابی که در خدمتش جانفشانی می کرد و ایثارگرانه حضور مستمر داشت ، محمد علی بود .

محمد علی می دانست که حضور در صحنه انقلاب یعنی پذیرش یک خطر بزرگ ولی وقتی وظیفه انسانی او حضور بود ، باید این وظیفه را انجام می داد و او هم به آن عمل می کرد . حضور وی به قدری مستمر و شبانه روزی بود که بارها از جنگ ساواک و کلانتری گریخت ولی بالاخره یک بار دستگیر شد و علی رغم اینکه از فعالیت های وی آگاه بودند ولی به علت نداشتن مردک نتوانستند دخالت وی در پخش اعلامیه ها را اثبات کنند و البته چون یکی از افراد آن کلانتری اختیاریه به نام گروهبان شاهرخی خانواده نماززاده را می شناخت برای آزادی وی تلاش بسیار کرد و گفته بود که آقایان ایشان دانشجویی است که سرش در درس و مشق است و اصلا کاری به این کارها ندارد و با این کار آقای شاهرخی ، ایشان را آزاد میکنند .

مادر شهید می گوید : تربیت وی به دست دیگری بود . شما در نظر بگیرید وقتی بچه ای از پنج سالگی با پدرش به هیات ها و تکیه ها برود و از شش سالگی نماز خوانده و روزه بگیرد . این معلوم است که این بچه را همان امام حسین (ع) برای خودش دارد تربیت میکند . این از همان بچگی به دنبال شهادت بود وبارها به خواهر بزرگش گفته بود که من دوست دارم شهید شوم و البته در آن موقع یعنی قبل از انقلاب برای ما این آرزو غریب بود .

وقوع انقلاب نشان می دهد که آرزوی محمد علی زیاد دوردست نبود . شهادت خیل جوانان فدایی امام نشان داد که این آرزو دست یافتنی بوده و محمد علی هم در این راه گام بر می داشت .

وی ولایت را بسیار دوست می داشت ، ین را پدر بزرگوار شهید اشاره میکند . به خاطر عشق ولایت سرمای شبهای انقلاب را در این منطقه شمالی تهران به جان می خرید و شبانه روز در خدمت ولایت بود ، طوری که شهید شاه آبادی بارها از وی تجلیل می کرد و می گفت در سراسر این منطقه یعنی اختیاریه و فرمانیه و پاسداران ( که آن موقع کامرانیه ) همچون جوان شجاع و خستگی ناپذیری من ندیده ام وقتی امام به ایران آمد انگاری بال در آورده بود و سر از پا نمی شناخت و به همین خاطر از آن شب تا شب پیروزی انقلاب وی را کمتر می دیدیم . به خصوص با توجه به اینکه پزشکی می خواند در آن روزها که درگیری ها با رژیم منحوس پهلوی بیشتر شده بود ، دیگر فرصت سر زدن به ما را نداشت و رسیدگی به مجروحین از اولویت های وی شده بود و علاوه بر آن در هر جا می توانست کمک کار رزمندگان انقلاب بود .

پدر شهید می گوید که محمد علی می گفت : بابا یکی از سخت ترین درگیری ها را ما در مدرسه نظام داشتیم ، آخر در زمان شاه بچه ها را از سنین دبستان به مدرسه نظام می بردند و از همان سنین روی مغز اینها کار می کردند که اینها فدایی شاه باشند و به قولی شست و شوی مغزی می دادند وقتی انقلاب در روز 22 بهمن یکی یکی سنگرهای رژیم را به سقوط می کشانید ، یکی از جاهایی که شدیدا مقاومت می کرد همین مدرسه نظام بود . محمد علی می گفت بابا اینجا نزدیک به هشت ساعت مقاومت می کرد و خیلی طول کشید تا افراد مستقر در آنجا تسلیم شوند و دائما رد و بدل شدن تیر بود که صورت می گرفت ولی وقتی افراد حاضر در آنجا تسلیم می شدند خیلی لذت داشت . زمانی که نوجوانان حاضر در آن مدرسه دست از مقاومت برداشته و پارچه سفید در دست تسلیم می شدند ، خیلی خدا را شکر کردیم .

وقتی ساده زیستی در جان یک فرد دمیده شد حتی اگر وسعت مالی هم داشته باشد با همان نحوه زیستن خوگرفته و از ساده زیستی خویش لذت وافر می برد . به قول امیرالمومنین (ع) این گونه افراد بر گرده دنیا سوارند و سواری به دنیا نمی دهند . پدر شهید نماززاده چنین زندگی میکند و پسرش نیز به تبع او در چنین محیطی رشد می کند و نحوه زندگی شهید نشان دهنده رشد معنوی او می باشد . وقتی به خانه شهید قدم گذاردم و سادگی حاکم بر این زندگی را دیدم دریافتم که زی طلبگی یعنی چه ، دل نبستن به دنیا یعنی چه ؟ راه شهدا یعنی چه ؟!

خواهران شهید نیز از ساده زیستی وی می گویند خواهر کوچک وی که برادر خویش را الگوی خویش می داند و می گوید حتی آن موقع که ما کوچک بودیم از نحوه رفتار وی در میافتیم که اهتمام دارد و ما را هم تشویق می کرد که بر معنویت خود بیافزاییم ، از جمله اهمیت به نماز اول وقت ، اولویت دادن به نماز جماعت ، حضور در مساجد و تکایا و به خصوص رعایت حجاب اسلامی که خیلی ایشان بر آن تاکید داشتند . خواهر بزگ شهید هم بر این موضوع تاکید میکند که شهید خیلی بر رعایت حجاب و حفظ حجاب تاکید داشت و این امر را در تضمین سلامت جامعه موثر می دانست . به خصوص ما را به مطالعات دینی و کسب بینش دینی و حمایت از امام امت راهنمایی می کرد چیزی که الان رهبر انقلاب ما اقای خامنه ای از ان تحت عنوان بصیرت یاد میکند .

پدر شهید می گوید که وی حساسیت خاصی بر روی منافقین داشت و بارها و بارها از خطرناک بودن آنها صحبت می کرد . وی نامه های زیادی به دادستان وقت انقلاب اسلامی که ایشان هم به دست همان منافقین بعدها ، به شهادت رسید می نوشت و نسبت به خطر منافقین هشدار می داد و می گفت : این مساله چرا باید اتفاق بیفتد که منافقین با یک توبه نامه با یک استغفار خالی از زندان ها آزاد بشوند و دوباره همان کارهایی را که سازمانشان به آنها می گوید انجام دهند . این امر خیلی مورد مخالفت محمد علی بود و وی واقعا از این قضیه متاسف بود . پدر شهید در اینجا گلایه ای را هم از مسئولین قضایی مطرح میکند ، وی جریان فتنه اخیر را هم چون فتنه منافقین آ« زمان دانسته و می گوید دل ما خانواده شهدا از این قضایای اخیر دردمند است و ما می خواهیم سریعا این فتنه های اخیر دردمند است و ما می خواهیم سریعا این فتنه ها ی اخیر خنثی شود و دل رهبر ما را بیش از این به درد نیاورند . ایشان تاکید میکند که اگر شهید ما یک وصیت داشته باشد که ما بتوانیم به آن عمل کنیم ، مسلما پیروی از ولایت فقیه است که ما اگر به همان عمل کنیم و خدا را شکر کنیم به وجود ذی قیمت رهبری و ولایت ، روح شهید را از خود راضی کرده ایم .

سرانجام در آذر ماه سال 60 او به آرزوی خویش می رسد . جوانی پر شور که همه چیز خود را در طبق اخلاص نهاده است گام به گام به سمت شهادت نزدیک تر می شود از حساسیت وی در مورد منافقین گفتیم . منافقین وی را واقعا به عنوان یکی از دشمنان خویش شناسایی کرده بودند . حضور وی در جهاد دانشگاهی و فعالیت وی در موافقت با انقلاب فرهنگی در دانشگاه ها و فعالیت علنی وی در مخالفت با منافقین و افشاگری علیه آنها ! سازمان را مجاب به حذف فیزیکی وی نمود . پدر وی در این باره می گوید : شهید نماززاده در حالی که شب و روزش را به خدمت در نظام مقدس جمهوری اسلامی می گذرانید ، در یکی از روزها که برای تجهیز نمازخانه جهاد دانشگاهی به همراه دوستانش از آنجا بیرون آمده بود در مسیر بازگشت به جهاد ، در راه توسط منافقین محاصره می شود و او را به همراه دو دوست دیگرش به شهادت می رسانند. آنقدر گلوله به تن این شهدا زده بودند که بدن پاکشان سوراخ سوراخ شده بود . من وقتی پیکر پاک شهدا را دیدم واقعا لعنت به منافقین فرستادم . هر چند از این که او به آرزویش رسیده بود ، خیلی خوشحال بودم .

از ابتدا که می خواهند خبر شهادت محمد علی را به پدر شهید بدهند ، او پی می برد که اینگونه مقدمه چینی ها که وی دستش تیرخورده ، یا پایش تیر خورده ، به یک خبر ختم خواهد شد . خبر شهادت فرزند ! ولی پدر شهید هم به اذعان خودش ، خود را برای این روزها آماده کرده است . بنابراین می گوید راستش را بگویید می دانم که پسر من به شهادت رسیده است . برای این پدر بزرگوار که با سادگی هر چه تمام تر به حیات خویش ادامه می دهد ، حفظ دین و این انقلابی که پسرش پای آن خون داده است مهم می باشد . درد دل های پدر شهید و گلایه او از مسئولان باز می گردد به اینکه سران فتنه سبز اموی را به جزای اعمالشان برسانند . ایشان این خواسته را خواسته فرزند خویش نیز می داند و پیام فرزند خویش را تکرار میکند که ولایت وفقیه را فراموش نکنید .


با تشکر از برادر عزیز : علی اکبر باقری ارومی

منیع وبلاگ:http://bikafanan.blogfa.com/